
زوال فرهنگ همسایگی و بچه محلی
در روزگاری نه چندان دور، اهالی هر محله ای همسایه های به اصطلاح تا ۴۰ خانه آن طرف تر را هم می شناختند و همسایگی و بچه محلی، مفهومی بود که باعث علقه و بستگی خاصی میان مردم اهالی هر محله ای می شد. چه بسیار مشکلاتی که گره شان به دست همسایه ها گشوده می شد و چه همسایه هایی که جای خالی صد تا فامیل را پر می کردند. سالها از پس هم گذشت و ماجرای مهاجرت به تهران، سناریوی تکراری زندگی بسیار از اهالی شهرستان شد. مردم از شهرستان ها به پایتخت آمدند و در این کلانشهر محله های جدیدی به وجود آورد و سعی کردند که مفاهیم محله را این بار در کنار سایر مهاجران باز تولید کنند. امروزه اما از محله های قدیمی تکرار تنها بقایای کمرنگی مانده که آن هم در میان هجوم مهاجران افغانی و پاکستانی فرصت نفس کشیدن ندارد.
سال ها از پس هم گذشتند و با تغییر و تحولات اجتماعی گسترده و ساکن شدن اهالی تهران در مجتمع های مسکونی شان که در برخی از موارد بیش از ۱۰خانوار در یک طبقه ساکن بودند، این روزها دیگر نه کسی همسایه اش را می شناسند و نه به کارش کاری دارد. بر عکس سالهای نه چندان دور که همه اهالی محل از حال هم با خبر بودند و اگر برای یکی از آنها مشکلی رخ می داد، بقیه در راستای کمک بسیج می شدند
بالای شهر نشین شدن ساکنان محله های قدیمی تهران
سالهای دهه ۵۰ مصادف بود با تغییرات جمعیتی تازه ای در شهر تهران. مهاجرانی که دهه های پیش شهر و دیار خود را با رویای کسب و کار ترک کرده و قدم در پایتخت گذاشته بودند، دیگر در شغل خود به جایگاه و منزلتی رسیده بودند و محله های قدیمی خود که در آن روزها به مناطق پایین شهر بدل شده بود در شان و جایگاه جدیدشان نمی دانستند. این مسئله باعث شد که تصمیم بگیرند با سرمایه شان خانه ای را در یکی از محله های بلای شهر تهران که هم هوای بهتری داشت و هم به پولدار نشینی مشهور بود، خریداری کنند و راه بالای شهر را در پیش بگیرند. این مسئله باعث شد که محله های پر شود از دو طیف ساکن، یکی بازاری های مذهبی و سنتی و دیگری قشر متوسط رو به بالای آن روزها که از ابتدا ساکن محله های شمال شهر بودند. در نهایت اما این همزیستی به دلیل تفاوت طبقاتی چندان مقبول نیفتاد و بر کم رنگ شدن مفهوم بچه محلی انجامید.

وقتی ساکنان خیابان ایران هم محله قدیمی شان را ترک گفتند
به رغم برخی از ساکنان محلاتی قدیمی که محلشان را به قصد بالای شهر نشین شدن ترک کرده بودند بسیاری دیگر، در محله های قدیمی که بوی خاطرات گذشته شان را می داد باقی ماندند، اما همان ساکنان باقی مانده هم در یکی دو دهه اخیر خانه های قدیمی شان را که یادگاری از معماری سنتی تهران قدیم بود به دست بساز بفروشانی سپرده اند که برجی چندین طبقه را از خاکستر خانه های باغی قدیمی شان ساخته بودند. غافل از اینکه روحی که در آجرهای خانه قدیمی بود، در سنگ های سایه برج جدید نفس نمی کشید.
اعتمادی که نیست!
زمانی که سیاست های کلان دولت به سمت بساز و بفروشی و ساخت آپارتمان های چندین طبقه بر خرابه خانه های دوطبقه آجری می رفت، شاید به فکر مدیران وقت نمی رسید که با نابودی این خانه ها و محلات، فرهنگی بومی این محله ها در آستانه فروپاشی قرار می گیرد و پس از آن محله ای جدید ایجاد می شود که دیگر اهالی اش نه به هم اعتماد دارند و نه حتی برای جایگاهشان در ذهن اهالی محل، تره خورد می کنند.